نا امیدی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

داشتم به رفتن از ایران فکر میکردم

هیچ چیزی حتی اقتصاد بد

مرا به اندازه محدود سازی آزادی و ارتباط با دنیا به این فکر فرو نمیبرد

گاهی هم به این فکر میکنم کم کم خاطرات زندگی خودم

از روزهای دسترسی به اینترنت آزاد را بنویسم

از همان روزهای ابتدایی که با گوشی غیر لمسی ام

در دانشگاه

و با هزار بدبختی و با فیلتر شکن

و اینترنت E وای فای دانشگاه به فیسبوک وصل شدم

تا ببینم این فیسبوکی که فیلترش کرده اند چه شکلی است

و آن شد همان اولین اکانت و ...

میترسم از آینده

تصویر چیزهایی که از کره شمالی خواندم از مقابل چشمم محو نمیشود

آنها هم به یک باره زندانی نشدند

به یک باره از جهان جدا نشدند

به یک باره کتاب های تاریخشان دست کاری نشد

و به یک باره ذهنشان از گذشته آزادشان پاک نشد

نسل ها گذشت تا شدند کره شمالی

مردمی که نمیتوانم حتی بفهمم چه حسی دارند

به چه فکر میکنند

پشت ماسک های یخی شان شادند یا غمگین

دوست دارند جلو بیایند و با مردم کشور های دیگر که به طور محدود به عنوان توریست به کشورشان میروند حرف بزنند یا نه؟

اما هرچه که هست

دوست ندارم سرنوشتم و سرنوشتمان شبیه انها شود

آقایان میگویند امید

من میگویم امید را باید ساخت

امیدرا باید ایجاد کرد

من هم دوست دارم امیدوار باشم

اما به قول قدیمی ها

با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود

کجاست حلوایتان؟

نقره فآم...
ما را در سایت نقره فآم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rooyemojeroya بازدید : 94 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 21:18